با تحریفات شناختی رایج در انسان ها بیش تر آشنا شوید
تحریفات شناختی چیست و چرا اکثر مردم با آن درگیر هستند؟
تحریفات شناختی به زبان ساده، یعنی ذهن ما، ما را وادار به باور چیزی میکند که درست نیست. این افکار غیر منطقی معمولا حس ها و انرژی های منفی درون مارا قدرت می بخشند. این افکار با ظاهری منطقی به هم بافته می شوند اما در حقیقت فقط باعث می شوند ما حس بدی نسبت به خودمان داشته باشیم.
برای مثال، شخصی که با خود میگوید" من هر وقت کار جدیدی رو شروع کردم شکست خوردم پس من یک شکست خورده ام." این جملات و امثال آن مثالی از تفکر قطبی است. وقتی در یک موضوع شکست خوردی و آن را به همه ابعاد زندگی و شخصیتمان تعمیم میدهیم.
با شناخت صحیح این افکار، میتوانیم تحریفات منفی را از خود نگه داریم. اگر بارها و بارها این افکار را رد کنید، به مرور زمان ریشه کن می شوند و با افکار متعادل و منطقی جایگزین می شوند.
رایجترین تحریفات شناختی
- فیلتر کردن
ما جزییات منفی را میگیریم و بزرگشان میکنیم و هم زمان تمام نکات مثبت آن را فیلتر می کنیم. برای مثال ممکن است شخصی تنها یک قسمت نامطلوب موضوعی را با بزرگنمایی برداشت کند، پس برداشت او از واقعیت تاریک و با تحریف است.
- تفکر قطبی( تفکر سیاه و سفید)
در تفکر قطبی همه چیز یا سفید است یا سیاه. ما باید بهترین باشیم ،در غیر این صورت یک شکست خورده ایم و حد وسطی وجود ندارد.
شما همواره مردم و موقعیت ها را در دسته ی این یا آن قرار خواهید داد و اجازه انعطاف به آن ها نمی دهید. اگر عملگرد شما اندکی با "بهترین" فاصله داشته باشد خود را شکست خورده می پندارید!
- تعمیم دادن به کل
در این نوع از تحریف شناختی، ما از یک اتفاق محدود و کوچک یک نتیجه گیری کلی می رسیم. اگر یک اتفاق ناگوار یک بار رخ دهد، همواره منتظر تکرار آن هستیم. با دیدن یک موضوع نامطلوب، یک الگوی شکست پایان ناپذیر برای زندگیمان می سازیم.
- عطف به نتایج
بدون اینکه افراد عنوان کنند، ما احساس آن هارا نسبت به خود میدانیم و علت کار های آنها برایمان مشخص است!! خصوصا در تشخیص احساسات افراد نسبت به خودمان خبره هستیم.
برای مثال فردی نتیجه گیری میکند که شخصی رفتار منفی با او کرده و هیچ تلاشی هم نمیکند که بفهمد آیا این نتیجه گیری صحیح بوده یا خیر. مثال دیگر فردی است که همواره منتظر اتفاقات بدی است و دیگران را متقاعد میکنند که پیش بینی درستی میکنند!!!
- ساختن فاجعه
ما منتظر رخداد یک فاجعه هستیم! فرقی ندارد چه چیزی.
البته این مشکل می تواند از "بزرگنمایی و کوچک شمردن" مسائل هم نشعت گرفته شده باشد. وقتی یک خبر نا خوشایند می شنویم سریعا به سراغ سوالات "اگر" می رویم.( برای مثال اگر این اتفاق برای من هم بیوفته چی؟؟)
مثلا، شخصی ممکن است یک موضوع بی اهمیت را بزرگ و مهم جلوه دهد مانند یک ناکامی کوچک و یا توانایی اطرافیان. یا بالعکس مسائلی که حائز اهمیت هستند را آنقدر دست کم میگرند تا بی اهمیت و کوچک جلوه کنند. معمولا توانایی های خود و نقص دیگران را ناچیز می شمارند.
- شخصی سازی
شخصی سازی نوعی تحریف است که شخص در آن همه حرف ها و رفتار های دیگران را بخود میگرد. همچنین وقتی خودمان را با دیگران از لحاظ هوش و قیافه و.. مقایسه میکنیم!
همچنین افرادی که بابت هر اتفاقی که برای اطرافیان می افتد خود را مقصر می دانند در حالیکه مسئولیتی درقبال آن نداشتند. مثلا خود را سرزنش میکنند که:" ما به شام دیر رسیدیم و باعث شدیم غذای میزبان بسوزه. من اگر همسرم رو مجبور میکردم زودتر حرکت کنیم دیر نمیرسیدیم"!!!!
- کنترل شونده های اشتباه
به این معناست که از "سفسطه" برای کارهایمان استفاده میکنیم.
اگر کنترل شونده خارجی باشیم، خودمان را یک بیچاره و قربانی سرنوشت میبینیم. برای مثال "چون مدیرم از من خواسته که تا دیروقت کار کنم ،کارم را انجام میدم حتی اگر کیفیت کارم خیلی پایین باشه"
کنترل کننده های داخلی به این شکل بروز داده می شوند که خودمان را مسئول درد و مشکل اطرافیانمان بدانیم. مثلا" چرا خوشحال نیستی؟؟از دست من ناراحتی؟؟من کاری کردم؟؟؟"
- عدالت خواهی نادرست
گاهی اوقات پر از حس خشم ونفرت و ترس میشویم چونکه فکر میکنیم میدانیم چیه چیزی واقعا عادلانه است! اما دیگران با ما موافق نیستند. چون والدین ما به گفتند در مسیر زندگی اتفاقاتی وجود دارند که به نفع ما نیستند و "زندگی همیشه هم عادلانه نیست".
اصولا افرادی که همواره افاقات را با خط کش عدالت خود می سنجند انسان های خوشحالی نیستند و از زندگیشان ناراضی اند. چ.ن قرار نیست دنیا همیشه به کام ما باشد حتی اگر فکر کنیم که باید این طور باشد!
- سرزنش کردن
وقتی دیگران را مسئول مشکل خود بدانیم یا از طرف دیگر، خودمان رابابت مشکلات بقیه سرزنش کنیم! برای مثال" کاری نکن که همش حس بدی نسبت به خودم داشته باشم"
در حقیقت هیچ کس نمیتواند مارا مجبور کند که حسی را داشته باشیم! فقط خودمان توانایی کنترل احساساتمون را به عهده داریم!
- بایدها و نبایدها
ما یک لیست تغییرناپذیر از قوانین رفتاری برای خود و دیگران داریم.
اگر کسی این قوانین را بشکند ما عصبی می شویم و اگر آن شخص خودمان باشیم احساس گناه میکنیم. گاهی اوقات افراد فکر میکنند این بایدها و نبایدها در آنها ایجاد انگیزه میکند، در حقیقت خود را تنبیه می کنند، قبل از اینکه کاری کرده باشند!
مثلا"من باید ورزش کنم، نباید تنبل بازی دربیارم". این بایدها و نبایدها تعدی است. افراد قانون گذار اکثرا عصبی هستند و یا احساس گناه و تنفر داردند.
- استدلال احساسی
ما ناخودآگاه فکر مینیم هر احساسی که داشته باشیم درست است. اگر احساس حماقت و ملال آور داشته باشیم، پس ما احمق و ح.صله سر بر هستیم! شما می پندارید احساسات اشتباه شما تعیین کننده حقیقت هستنت." من احساس میکنم پس درست است"
- اشتیاق به تغییر دادن
ما انتظار داریم که افراد دیگر را با اجبار ویا گول زدن عوض کنیم. ما خواهان تغییر دیگران هستیم چون تنها امید شاد بودن خود را به "دیگران" بستیم!
- برچسب زدن
یک ویژگی بدی را به همه دنیا تعمیم میدهیم و به همه برچسب میزنیم! بعضی موارد مثبت یا منفی مخصوص به یک سری موقعیت های خاص یا افراد خاص است و خیلی ها به راحتی همه چیز را از جز به کل تعمیم میدهند و به راحتی برچسب میزنند. برای مثال این افراد راجع به والدینی که کودکان خود را به مهدکودک میفرستند این طور میگویند" آنها بچه هایشان را دست غریبه ها میسپرند و میروند"
- حق به جانب بودن
ما همیشه در تلاشیم که ثابت کنیم حرفمان درست است. امکان اشتباه بودن نظر ما صفر است و ما هر راهی را طی میکنیم که به همه بفهمانیم نظر ما کاملا صحیح است. مثلا"من اهمیت نمیدم که بحث چقدر تورو اذیت میکنه اما من اینقدر مشاجره میکنم تا قبول کنی حق با منه"
- اشتیاق به تشویق و جایزه
به ازای هر کاری از اشخاص انتظار جواب خوب و جایزه داریم. انگار هر عملی را برای هر کس به خاطر جایزه اش انجام میدهیم.
شاید با خواندن این مقاله با آگاهی بیش تر به نارضایتی های زندگی نگاه کنیم و دلیل خیلی از رفتار ها خودمون را بهتر بفهمیم، اما خیلی خوبه که شناخت پیدا کنیم و اجازه ندیم این موارد بر ذهن ما غلبه پیدا کند.
استاد سلام مرجع تدریس خصوصی و کلاس آنلاین