ما همه تریم... ما همه خشکیم...
همکارم کانال تلگرام داره، خونه نشسته و معاش خانواده را تامین می کنه... عذر خواهی مسئولین معاش نمیشود!
از افزایش دونه به دونه اعضای کانالهامون لذت برده بودیم، براش تلاش کرده بودیم، کلی پرسش و پاسخ را پیروزمندانه جواب داده بودیم، که یک نفر، فقط و فقط یک نفر، به کانال تلگراممان بپیوندد ویک دونه باز اون شماره انداز بالا، بالاتر بره ...
یک تابلویی دارم تو خونه از خیلی سال پیش که بهم این باور را داده تا بتونم این خشکیدن چشمه ها را تاب بیارم
خانه خاکی ما بر لب آب است مدااام!
یک دختر بچه 19 بیست ساله هست که شبها روی کفش نقاشی میکشه و روزها تو کانالش خیلی آبرومندانه به مردم جواب میده و از پس خرج دانشگاه آزاد و آرزوهای جوونیش داره برمیاد، حالا دیگه داره فقط شب ها نقاشی می کنه... از حوض و ماهی و از امید و آرزو
آقا و خانمی که دکمه فیلتر را زدی، تا الان یک صفحه کسب و کاری برای خودت داشتی؟ کانال یا صفحه ای که شب و روز بری روش زحمت بکشی و گل بفروشی ؟ 4 صبح از بازار گل خرید کنی، از 8 صبح سفارشات را بگیری و تند تند به خونه مردم بفرستی برای هدیه، برای کادو : آقا گل! خانم گل!
5 روزه گل هایی که 4 صبح خریده اون روز، خشک خشک و پژمرده شدن و کادویی هم نمی فرسته ! چشمه خشک شده... عذر خواهی معاش من را تامین نمی کنه! عذر خواهی، دیگه هدیه گل برای مادر و پدری نمیشه، فیلتر راهکار نیست! عکس العمل نادرست است، جاری کردن آب کثیف از نادرست آباد هاست...
من، اون گل فروش، اون کفش نقاشی کن، فقط میخوایم آسایش الان و آینده هاامون را بسازیم، شاید مثل دختر کبریت فروش خیلی وقته به همه میگیم آقا کبریت نمی خرین؟! ... خانم کبریت نمی خواید؟! حالا شب کریسمس هم رسید، کبریتهای ما هم مونده، کبریت ها افکار ماست حالا هم برامون معاش نداده و همه تلاشمونم کرده بودیم...
آقا و خانمی که دکمه فیلتر را زدی، بگو چشمه کجاست تا دوباره کنار چشمه مان، به آرزوی رسیدن و روشن شدنی کبریت بفروشیم بی ترس ریختن و شکستن، پر امید شعله ور شدن های فراوان و گرما دار....
نگاهی به جایگزین های داخلی برای دیدن خریدارانمان:
گشتم نبود، شما هم نگردین! هنوز آماده نشده اند...دنبال حمایت بودند و در راه مانده اند، تو گل و لای راه گیرند، چشمه خارجیها حمایت شد نترسید از لرزیدن ها، تکیه گاهش حمایت ما و اعتماد ما بود، تکیه گاه الفرار هم داشت.
پیام رسان داخلی و دوباره همان خانه روی آبش به سازندش، امید دست روی زانو گذاشتن نداده که حالا بخواهیم، خوب عمل کنند، نه مردممان حمایتش کردند از ترس خشک شدن چشمه نه خودش قوت زانو داشته که به ایستادنش اعتماد کند، نه راه فراری دیده از خشکی و یا گل و لای
امتحانشان کردم و با تمام وجودم دوست داشتم که خوب باشند و نبودند، نمیشود ازو ایراد که گرفت که لغت به لغت ادبیاتش را با جزء جزء انگشتان و سلول های مغزم تجربه دارم، می فهممش...
باز فیلترینگ ادامه دارد...
شب شد، شب تر بچه های مدرسه در اینترنت باز و بی دروازه، سرگردان اند، هنوز ادبیاتش را آموزش ندیدند، نمی دانند دستگیره هایش کجاست... کجا باید باز شود، کجا بسته بماند...آزادی بی آموزش
بچه ها در حال گپ زدن از سیندرلا و اناردونه و آش فردای مدرسه بودند که حالا فهمیدن، بی دیوار در شهر اینترنت رها شدن، خواهرش هم که با اینترنت کار می کرد، در بیکاری جدیدش کجا به دنبال پول بگرده؟ داره آزاد کجای اینترنت را می چرخه؟
اینها واقعیت های تو دست و موبایل برو بچه هاست...
چشمه جاری باید از بالا با آب شدن برفها از نور خورشید بچرخه، تو پیچ رودها و جوبها.... و یکی که دکمه بستن و باز کردن فیلتر را داره خوبه روحش به جاری بودن عادت داشته باشه باید با بخشیدن خرده گیری ها معیشت کنه، باید گوشش از درون جانش، شنوا باشه و سکوت و سکون را گاهی بلد باشه، باید دلش بزرگ باشه تا همه کوچیک ها و بزررگ ها تو دلش جا بشن، تا گل های هدیه ها پژمرده نشن، تا شعله ها به گرمی اثر بخش برسند، تا شماره های ما باز هم بالا بره، تا کیف پولمون با برکتش تو دل من و خانواده شادی بچرخونه